ای گرز بدطینت سر من پوشیدهای به تن جامهی غم من در دل چه اضطرابها ز دیگران گریختنها لیکن قلم به دست میکشی سرمه به چشم همهی ترسهای من تا تکان میدهم به تنم چنگ میزنی چه فولادین و سخت به دیوارههای سر من گم میشود میان خونآبه و زخم و درد هرچه شادی میستانم ز دل کوچههای شهر آه، ای گرز بدطینت ای تیغهای تلخ و درشت من غرق عادتم به همان سنگ وزنهای ز شما که چنین خانه کرده است به میانهی سر من اینک اما بشکافید جمجمهام بدریدم با همان تیز چنگکان بگذرید از دربارهی کسی که دوست داشته نشد
برای حق طلبی با هشتگ
به دنبال رستگاری
ای ,ز ,سر ,دل ,بدطینت ,گرز ,سر من ,گرز بدطینت ,ای گرز ,درشت من ,و درشت
درباره این سایت