من اگر که آخرین زن زمین بودم شاید و اگر که اولین شاید بودم من اگر نه من اگر که تنها بودم، یکتا زنترین زن تنهای زمین بودم اگر که من شاید کبودی نگاهم را میشد شست از کبود و از خموش و از تاریکی گاه درخشان تک ستاره وار شاید که اخت میگرفتم یک شب نشسته بر پلهی خانهای من اگر که بودم تنها زن در این جهان با عشق و میشد که شاید بگویم آن زمان که دوخته بودم این کبود را در آن سیاه که دوستت دارم من و نه اما کنون که من ترسیده و خستهام شاید و شاید کمی کبود همچون نگاهم
اشتراک گذاری در تلگرام
در هیاهوی واژهها در هیاهوی حروف انتزاع در هیاهوی اشکهای بیقطره در هیاهوی نزاعی که بی فریاد بی گرهای بر مشت شهر زنجیر سکوت بسته بود بر گلوی شب سپیده دمید صبح با ترس گلولهای رسید در هیاهوی حروف انتزاع ماند یک لکهی خون به تن شهر بی صدا
اشتراک گذاری در تلگرام
ای گرز بدطینت سر من پوشیدهای به تن جامهی غم من در دل چه اضطرابها ز دیگران گریختنها لیکن قلم به دست میکشی سرمه به چشم همهی ترسهای من تا تکان میدهم به تنم چنگ میزنی چه فولادین و سخت به دیوارههای سر من گم میشود میان خونآبه و زخم و درد هرچه شادی میستانم ز دل کوچههای شهر آه، ای گرز بدطینت ای تیغهای تلخ و درشت من غرق عادتم به همان سنگ وزنهای ز شما که چنین خانه کرده است به میانهی سر من اینک اما بشکافید جمجمهام بدریدم با همان تیز چنگکان بگذرید از
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت